در حالیکه با نورعین، هر دو، دو طرف صورتشونو فشار میدادن و آخ گویان از خنده نفس میزدن، با نیم نگاهی به اونای دیگه که یکیشون شکم درد گرفته بود و اونیکی که هنوز قرمز بود و تری چشماشو میگرفت، بهم گفت: "خوش بحال نورعین که همیشه اینقدر میخندونیش..."

امروز هم اینو یادآوری کرد.. و تو فکر بودم... بعنوان کسی که رسما دو بار مهمون 'ت' شده و برای بار سوم رهسپاره، تا این حد موجبات خنده و شادی دیگران بودن یذره عجیب... یا... لااقل باگ خلقت نیست؟... اینا... اصلا میتونن منو توی یکی از اون وضعیتها تجسم کنن، که اشک خود پرستارو در می آورد؟...