پنیک نوت بوک

در راستای آموزنده بودن: پنیک نوت بوک، دفترچه یادداشتی هست که مهم ترین و موثرترین جمله هایی که توی وضعیتِ های_فانکشنالت* با دقت زیاد انتخاب میکنی رو خطاب به خودت در زمان حمله پنیک، حمله عصبی، حمله خود تخریبی، حمله پی تی اس دی، حمله سوئیساید** یا هر نوع حمله روانی دیگه ای توش مینویسی. جُمله ها باید هر یکی یا نهایتا دو تا، توی یک صفحه و وسط صفحه باشن، و اطرافش خالی باشه. جمله ها باید تا حد امکان کوتاه باشن. با انتخاب دقیقترین کلماتی که بطور انحصاری «برای شما» «موثرن». موثر! و نه قشنگ، یا مفید، یا آرمانی یا تکمیل کننده ی جمله، یا لزوما از نظر دستوری یا فلسفی، درست!... موثر باشن. این حکم تزریق پادزهر رو داره.
بر این اساس، تعداد جملات هم طبیعتا زیاد نیست. بعد از هر حمله، و استفاده ازش، ممکنه به بی استفاده بودنِ بعضی از اون جملات پی ببرید. مهم نیست چقدر خوبند. وقتی کار نمیکنن، با حذف اون برگه، حذفشون کنید. فقط موثرترین جملات رو نگه دارید. ممکنه بعد از هر استفاده، ایده ی تغییر جزئی در اونها به ذهنتون برسه. ایجادش کنید. اگر ترتیب جملات مهمن، برگه ها رو بکَنید، و از اول بنویسید. از تاثیر نوع قلم، رنگ، و علائم نگارشی یا هر شکل لازم، غافل نشید. با نقاشی شلوغش نکنید.

* پوزش از فارسی کیلی کم!

** اگر (خدایی نکرده) چند نوع از این حمله ها رو تجربه میکنید، دفتر یادداشت رو به چند بخش با جداکننده ی واضحی که خیلی خیلی راحت پیدا بشه، تقسیم کنید و جملات مربوط به هر کدوم رو جدا کنید. چون بعضی جملات برای یک حمله خوبن، و برای یکی دیگه نه. اگر (خدایی نکرده) حمله سوئیساید رو تجربه میکنید، در دسترس ترین و راحت ترین بخشِ دفترچه رو بهش اختصاص بدید.
نکته آخر: پیشنهاد میکنم در لحظاتِ معمولی، یا وقتی صرفا دلتون گرفته، اون جملات رو نخونید. فقط بذارید وقتی که لازم شد. (که امیدوارم نشه.)

سرنوشت

اونایی که منو میشناسن، منو میشناسن. تعداد فضاهای مجازی ای که باهاشون کار میکنم بشدت زیر خط فقره، و فضا و امکان مقایسه بشدت کمی دارم. حتی سلیقه‌ یا آرزوهام هم هیچوقت طبق مد، یا بر اساس اونچه رایج میشه نبوده و نیست.

با این حال، امروز وسط نمیدونم چه کاری، یهو چشمام تر شد و عمیقا احساس کردم که بعضی از اَشکالِ زندگی، که همه ی سال‌های جوونیم زیرپوستی دائما براش سعی کردم یا اداشو درآوردم، .. جوونیم تموم شد و متعلق به من نشد. باید قبول کنم که همون خواسته های ساده هم، متعلق به من نیست. هیچوقت متعلق به من نبوده. و متعلق به من هم نخواهد شد.

ادامه نوشته

توخالی

خیلی وقته پیگیر استقلال نیستم، اصلا پیگیر فوتبال نیستم!.. ولی این روزا خیلی می‌شنیدم که استقلال فلان استقلال بهمان.

الان 58 دقیقه ست همه دارن پای تلویزیون حرص میخورن. بلند میشم از اتاق میرم بیرون و نگاه میکنم به نتیجه و بله 4_1. حس میکنم استقلال یه شعار داره که میگه: مهم نیست چقدر طرفدار استقلالی، هنوزم هستی یا نه، یا اصلا حالشو داری یا نه. مهم نیست کجای جدول، نزدیک به جام، یا توی آسیا باشی، مهم نیست مربی کی باشه یا چقدر بازیکنات خوب باشن یا مهم نیست اصلا دلت به چیزی خوش هست یا نه. من پیدات میکنم، و کوچکترین روزنه های امیدت رو یکی یکی بتونه میگیرم و جلوی یه مشت پرسپولیسی خشنِ خودشیفته‌‌ی هوچی‌گر، علی الخصوص با اون مجریهای غیربیطرفِ پرروشون تو صدا و سیما، به فضاحت میکشونمت. :)))

خوبه.

چیزهای الکی خوبه که هرچه زودتر رنگ ببازن. امید بیخودی خوب نیست.

بریم دراز بکشیم.

+ هاها تا اینو نوشتم پنجمی رو هم زدن :)))) نوش جونشون.

تلویزیونو روشن میکنید الکی. سر و صدا هم تپش قلب میاره.. برید خونه هاتون دیگه.

حرف

از بهترین جمله هایی که این اخیر خوندم:

1. شما ملاتونین ترشح کنی، ایـران بهــترین جا واسه خوابیدنه.

2. چیزی که تو رو نمیکُشه، تراپیستت رو پولدار میکنه.

3. Grandma once said: "Sometimes you have to hug the people you don't like, so you know how big to dig the hole in your backyard."

مادربزرگه سوپرایزم کرد اصلا.

.

یادم نمیاد اصلا، که چرا مینوشتم؟

چی مینوشتم؟

چی اینقدر برای گفتن بود؟...

...

به بعضی نوشته های سالهای پیشم که نگاه میکنم، خجالت میکشم.

از متن، نگارش یا بیان یا اینکه اساساً اینچنین چیزهایی نوشته ام هم نه.

از عقلم.

از امیدم.

به گفتن.

...

شاید هم، اون درست بوده؛ و ناامیدی الآنم یه وهم؟

نمیدونم.

ادامه نوشته